- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بر بـاد داده عـاشـقی خـاکـستـرم را وقتی تو را دیـدم زدم قـیدِ سـرم را ایل و تبارم عـاشـق ایـل و تـبـارت نذر ِتو کردم والـدین و هـمـسرم را بـا بـُردنِ نـام ِشـمـا مـعــراج رفـتـم فطرس شدم دادی به من بال و پرم را باید برای عاشقـی تَـرکِ قـرن کرد مـن آمـدم ایـنجـا بـبـیـنـم دلـبـرم را کویِ تو را جارو زدم با اشک و مژگان از من نگیر این دیـدۀ رُفـتـگـرم را گریه نشانِ قلبِ پاک و صاف باشد از دست دادم مـدتـی چـشـم ِتـرم را غار ِحرا ذاتش همان گوشه نشینی ست باید کمی خـلوت کنم دور و برم را پرسید که مُزد ِرسالت را چه خواهی؟ گـفـتـی نگه دار احـتـرام ِدخـترم را گفتی که این خانه همان عرش برین است گفتی فقط حیدر امیر المؤمنین است
: امتیاز
|
مدح و شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای عرش زمین بوست ای چرخ زمین گیرت ای دست قضا دائم در پـنجۀ تقـدیـرت هم پای رُسُل بسته در حلقه زنجـیرت هم قلب ملک روشن در مکتب تنویرت پاکان دو عالم پاک از آیـۀ تطـهـیـرت حُسن ازلی پیدا بر خلـق ز تصویـرت در روی تو میبینم مهر رخ سرمد را در وصف تو میخوانم ماکان محمد را خورشید اگر وام از رخسار تو نستاند تا حشر ز بی نـوری بر کام افـق ماند جبرئیل امین خود را محتاج تو میداند بر خیل ملک دائم اوصاف تو را خواند حق عـالم خلقت را برگرد تو گـرداند حیدر دُرِ مدح از لب بر پای تو افشاند با آن که بود مولا مخـلوق دو عالم را فرمود که من عـبدم پیـغـمـبر اکرم را ای روح قـدس را بال از طایر اقبالت آیات کتاب الله در حُسن و خط و خالت این هفت فلک خـشتی از پایه اجلالت خادم شده جبریلت سائل شده میکـالت حوران جهان یک یک مرغان سبک بالت شیطان طمع رحمت دارد ز تو و آلت احسان ز کفت بارد، رحمت ز دمت خیزد روح از نفست جوشد فیض از سخنت ریزد بر خیل رسل بودی ز آغـاز پیـمبر تو قـرآن و نـبـوّت را اول تـو و آخر تـو میـنای ولایت را سـاقـی تو سـاغـر تو قـانـون نبوّت را قـاضی تو و داور تو خوبان دو عالم را مولا تو و سرور تو ما ذره نـاچـیـز و خـورشـید مـنـوّر تو ای در همه جا با ما از خویش مران ما را چون ذره جدا گردد از مهر جهان آرا تو مشعل ایـمـانـی تو بـاغ گـل دیـنـی تو جلوۀ آغـازی تو فـیض نخـستـیـنی تـو آیــنـۀ حـقـی تـو صـاحـب آئـیـنـی تو رهـبر امکـانی تو لنگـر تـمـکـیـنی دارنـدۀ و الّـیــلـی آرنــدۀ و الـتّــیــنـی مُـدّثـر و مـزّمـل، طاهـائی و یـاسیـنـی تو باغی و زهرا گل تو شهری و حیدر در زهرا تو و تو زهرا، حیدر تو و تو حیدر طوفان شده رام نـوح از یمن ولای تو بشکافته دریا را مـوسی به عصای تو بر چرخ چهارم شد عیسی به هوای تو از چـاه برون آمد یوسف به دعـای تو داود ز بورش را خـوانده به نـوای تو یـونس به دل ماهـی مشغـول ثـنای تو داور به تو میبالد قرآن به تو مینازد زهرا به تو دل داده حیدر به تو جان بازد ای گرگ ز صحراها آورده سلامت را ای شیر ژیان بُرده بر دوش غلامت را دشمن همه جا دیـده احـسان مدامت را جـبـریـل ثـنـا گوید مـرغ لب بامت را قـرآن به جـبـین بسته زیبائی نامت را لبخند زنان کـوثر بوسد لب جـامت را ای فـهـم مـلک کوته از اوج جـلال تو گـلبوسه صد یوسف بر روی بـلال تو ای خیل رسل را دست بر دامن آل تو ای چـار کـتاب الله اوصاف کـمـال تو سیل همه رحمت ها جاری ز جبال تو با وحی کند پـرواز کـعـراج خـیال تو مخـلوق نه بل خالـق مشتـاق جـمال تو ره بسته شود بر صبح بی صوت بلال تو فـرمـانـدۀ افــلاکــی مــاه کـرۀ خـاکـی چون ذات خدا پاکی ممدوح به لولاکی ای پرچم توحـیـدت بر شـانۀ نُه طارم ای خیل نبیـین را هم اول و هم خـاتـم خـار تـو گـل عـالـم خـاک تو گـل آدم هم لرزه ز میـلادت افتاده به کـاخ جم لرزان چو تن کسری ایـوان مدائن هم برخیز و بزن بانگی از نو به سر عالم نجم فلک آرائی شمس قـمـر افـروزی چشم دو جهان سویت تا باز برافروزی ای کوه غمت بر دوش وی خصم زده سنگت ای سنگ، دلش پُر خون از چهره گلرنگت سوگند به رخسار خونین و دل تنگـت با آن که شده گـیـتی دانشگـه فرهنگت کـفـار جهـان با هـم دارند سر جنگـت آن بسته کـمر بهر خـامـوشی آهنگـت جنگند ز هر جانب تازند به هر عنوان یک سلسله با عترت یک طایفه با قرآن بر سـیـنۀ اسلامت صد درد نهانی بین پیوسته به تن زخمش از کفر جهانی بین آن باغ که پروردی باز آی و خزانی بین هم درد نهان بنگـر هم ظلم عیانی بین گرگان جهان خواری در سلک شبانی بین فریاد درون بر چرخ از عالی و دانی بین بر امت مظلومت ای دین زدمت زنده تا خصم شود حاکم صد تفـرقه افکـنده ای دست اَحَد ما را با هم یَـدِ واحد کن بر ضد ستمکاران بـازوی مجـاهد کن پیروز در این عرصه بر دشمن فاسد کن در بین ملل ما را خادم کن و قائد کن سرتا سر گیتی را خرم چو مساجد کن وین مردم عالم را عابد کن و زاهد کن اجـرای کـمـال دین در هـمـت ما باشد احـیـای هـمـه عالم در وحدت ما باشد تا چـند ستـمکـاری از دشمـن دون آید ظلم و ستم و بیداد از خصم زبون آید وز دیـده ایـن امّـت فــریـاد درون آیـد ای کاش دگر مهدی از پرده برون آید از سـیـنـۀ اهـل درد فـریـاد درون آیـد ای کاش دگر مهدی از پرده برون آید پیوسته چو مظلومان میثم به دعا کوشد تا رخت فرج را حق بر قامت او پوشد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای وحی، تو را همیشه پژواک وی روح طهارت! از گنه پاک! بــا آمــدنـت ســرود هــسـتــی صد دفـتر پُر غـزل طرب ناک پهن است به زیر پایتان عرش شأنت نبود به روی این خـاک جـبـریـل نـقــاب زد رُخَـت تـا چشمت نزنـند خار و خـاشاک از غـبـطـه به سـاحـت مقـامت کرده ست فرشته سینه را چاک مـافـوق ترین تـصـوّر عـشـق! درمانده ز فـهـم توست ادراک گــر بــام مـحـبــتـت نــبــاشــد مرغ دل و روح رفته در لاک یــاقــوت نـمــا؛ زبــرجـدِ مـن بـنـمـای شـراب، غــورۀ تـاک ای عــلّـت خـلــقـت عـــوالـــم لَـولاک لَـمـا خَـلَـقـتُ الَافـلاک
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
عشق تو در سینه ما از ازل دیرین تر است این مدال مهر از خورشید هم زرین تر است میشوم فرهاد و بر کوه غزل حک می کنم شور تو در شعرهایم از عسل شیرین تر است با غزل تا قاب قـوسین خـدا گر پر کشم باز هم از وصف خاک پای تو پایین تر است می نویسم از شکست واژها در وصف تو قدر کاه کوی تو از کوهها سنگین تراست چون که برتو دختری مانند زهرا داده اند خون تو از خون هر پیغمبری رنگین تر است
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
او را که جهان گمشده در حلقۀ میمش جبریل کند فخر که بودست ندیمش زانوزده پیشش ادب و مهر و کرامت تا درس بیامـوزند از خُـلق کریمش هر آیـنـۀ کـردست خـداونـد تـجـلـی در آینۀ خـنـده رحـمان و رحـیـمش شاید که شفاعت کند از مؤمن و کافر در روز جزا گستره لطف عـمیمش غرق است شکیبایی و محو است تساهل در ژرفی دریا صفتخوی حـلیمش زد خـاتـمه بر خـاتـم دیرین نـبـوت شقالـقـمـر از شعـشعه دُرِّ یـتـیـمش آن هـمت والا که جهانی نـتـوانست هرگز بفـریبد به متاع زر و سیمش همبال بهار است، که گل بشکفد از گل در باغ روانها، وزش نرم نسیمش تابندهتر از مهر، ببین شمسه نامش مهتاب غباری، که فشاندست گلیمش شاهد شده شعرم را، سوگند "لعمرک" آن مدح که فرموده خـداوند علیمش
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم (صلوات)
زیـبا شده است گر که گـلزار حیات پیچـیـده اگر دوباره عـطـر حـسنات نیکوست در این مکتب زیبایی و نور تـسلیـم شدن به امـر حق با صلوات ************* از حـنجـرۀ خود نـغـمـاتی بفـرست از عـشق به یاسین جـلواتی بفرست مانند فـرشتـگـان عـرشی تا عـرش با حکـم یُصلـون صلـواتی بفـرست ************* تا مهر و ولا به سینهها دمساز است تـا بـاب عـنـایـت الـهــی بـاز اسـت از فرش به عرش وز ازل تا به ابد گـلبانگ محـمّدی طنین انـداز است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد زنـده در گـور غـزلهـای فـراوان بـاشد نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت نکند زلف تو یک وقـت پـریـشان باشد سایـۀ ابـر پی تـوست دلـش را مـشکـن مگذار این همه خورشید هـراسان باشد مگر اعجاز جز این است که باران بهشت زادگـاهـش بـرهـوت عـربـسـتـان بـاشد چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست تا مسلـمان شود انـسان اگر انسان باشد فـکـر کن فـلـسـفـۀ خـلـقـت عـالـم تـنـها راز خـنـدیـدن یک کودک چـوپان باشد چه کسی جز تو چهـل مرتبه تنها مانده از تـحـیّـر دهـن غــار حــرا وا مــانـده عشق تا مرز جنون رفت در این شعر احمد نامت از وزن برون رفت در این شعر احمد شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست از قـضا رد شدی و راه قـدر را بـستی رفتی آنـسوتر از اندیشه و در را بستی رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید و به گرد قـدمت بـال مـلـک هم نـرسید عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته جـبـرئـیـل از نـفـس افـتاده کـمی آهسته پشت افلاک به تعظیم شکوهت خـم شد چـشـم تـو فــاتـح اقــلـیـم نـمـی دانم شـد آنچه نادیده کسی دیـدی و برگشتی باز سیب از باغ خـدا چیدی و برگشتی باز شاعر این سیب حکـایات فـراوان دارد چـتـر بردار که این رایحه بـاران دارد
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
گـل نكند جلوه در جوار محمد رونق گل مى برد، عُذار محمد گل شود افسرده از خزان ولیكن نیست خزان از پىِ بهار محمد سایه نـدارد ولى تـمام خـلایـق سایه نـشیـنـند در جـوار محمد سایه ندارد ولى به عالم امكان سایه فكنده است، اقـتدار محمد سایه نمى ماند از فروغ جمالش هالۀ نور است در كـنار محمد شمس رخش همجوار زلف سیه فام آیت و الـلـیـل و النـهـار محـمد تا كه بماند اثر ز نكهت مویش خاك حسین است یادگار محمد تربت خوشبوى كربلاى معلاست یك اثر از موى مُشكبار محمد رایت فتحش به اهـتزاز درآمد دست خدا بود چون كه یار محمد من چه بگویم حسان به مدح و ثنایش بس بُوَدش مدحِ كردگار محمد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
لطافت موج میزد در صدایت كه دل بُرد از خـدا هم ربنایت خـدا خـلـقـت نمود و عاشـقـانه دمی زُل زد به برق چشم هایت دو دستت تا به سمت عرش میرفت ملك میریخت روی دستهایت از آن روزی كه بالت را گشودی كـرامت میچـكیـد از بالهـایت مـبـادا تـا شـود آزرده از خـاك فرشته فـرش میشد زیر پایت شب معراج دیدی با دو چشمت كه اوج عـرش بـوده ابـتـدایـت اگر چـه ذرهام یا كـمتـر از آن تو را میخـواهـم آقا بینهـایت خودت فـرمـودهای بابای مایی تـمـام هـسـتـیام بـابـا فــدایـت الـهـی من مـریـد مـصـطـفـایـم كه چون با مصطفـایم با خدایم تو را با عشق یك جا آفـریدنـد بــرای خــاطـر مـا آفــریــدنـد خـدا را آیـنـه هـسـتـی، زلالـی تو را هـمـرنگ دریا آفـریـدند برای این كه بـر عـالـم بـتـابی در اوج آســمـان هــا آفـریـدنـد هزاران سال قـبل از خلـق آدم و قـبل از خـلـق حوا آفـریـدنـد تو اول بـودی و آخـر رسیـدی تو را مـنـجـیِّ دنـیــا آفـریـدنـد خـدا را شكر در راه تو هستیم تـو را پـیـغـمـبـر مـا آفـریـدنـد خدا میخواست زهـرایی بیاید تـو را بـابـای زهـرا آفـریـدنـد الـهـی من مـریـد مـصـطـفـایـم كه چون با مصطفـایم با خدایم نـفـس هـایـت خـدایـی بـود آقـا كــلامـت دلــربــایـی بــود آقـا شـبــیـه انــبــیـا و اولــیــایــش خـدا هـم مـصـطـفـایـی بود آقا دل تو سبزه زار مهربانی است تـو كـارت دلـربــایـی بـود آقـا برای این شد اصلاً گنبدت سبز و گـرنـه كه طـلایـی بـود آقــا تو میبخشیدی و فرقی نمیكرد گــدای تـو كــجـایـی بــود آقــا نـشیـنـد گـیـوههـایت تا برویش زمیـن، كـارش گـدایـی بود آقا حسین، از لعل لب هایت مكیده اگـر كـه كــربــلایـی بـود آقــا الـهـی من مـریـد مـصـطـفـایـم كه چون با مصطفـایم با خدایم
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مـاه فـرو مـانـد از جـمـال محـمد سـرو نـبـاشـد به اعـتـدال مـحـمد قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نـظـر قـدر بـا کـمـال مـحـمـد وعـدهٔ دیـدار هر کسی به قـیامت لـیـلـهٔ اسـری شب وصـال محـمد آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمـده مجـمـوع در ظـلال محـمـد عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست روز قـیـامـت نـگـر مجـال محمد وآن همه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قـبـولـش کـنـد بـلال محمد همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بـدهـد بـوسـه بر نـعـال محـمد شمس و قمر در زمین حشر نتابند نـور نـتـابـد مـگـر جـمـال محـمد شـاید اگـر آفـتـاب و مـاه نـتـابـنـد پیش دو ابروی چون هلال محمد چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمیگـیـرد از خـیال محمد سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای منـتـهـای خـلـقـتِ عـالـم، از ابتدا مــنــظـورِ آفــریــنـشِ آدم، از ابــتـدا تنهـا تویی که مقـصدِ غـاییّ خـلـقـتی بـر پـا از بـرایِ تـو عـالـم، از ابـتــدا بی خـلـقـتِ تو خـتـم نمی شد پیـمبری ای بر پیـمـبـران همه، خـاتـم از ابتدا از انبیاء که رفت به معراج، غیرِ تو؟ ای در حریمِ دوست تو محرم، از ابتدا اسم تو اعظم است و همان اسم اعظم است ای اسـم اعـظـم تو، معـظّـم، از ابـتدا وقتی سروش، نامِ تو را مژده خواست داد شکـرانه گـشتـه بود فـراهـم، از ابتدا آن مژده تا رسید به کسری، ز هم شکافت کاخی که بود آن همه محکم، از ابتدا انگـار انتظار تو را می کـشید و بس سـلـمـان تـبـارِ مملکـتِ جـم، از ابتدا هر جا لوای نام توأش زیر پَر گرفت گـوئی که خود نداشته پرچـم، از ابتدا باطل به جز شکست، علاجی دگر نداشت پـیـروزی تـو بـود مـسـلّـم، از ابـتـدا قصری کجا و مدح چو تو خاتمی کجا!؟ بی جا در این مقال، زدم دم، از ابتدا
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
گلدسته های عـرش به نام محـمد است تنهـا خـدای عـرش، امـام محمد است آنـقـدر دلـربـاست که بـال فـرشتـه هـا هـمـواره صیـد دائـم دام مـحـمـد است از او طلب نموده ای اصلا تو جام می! ذکر عـلـی عـلی مـی جـام محمد است این را خود علی به همه عاشقانه گفت: که مرتضی عـبید و غلام محمد است حوریه چیست جز گل لبخند روی او باغ بهشت چیـست سلام محـمـد است بایـد در آیـنـه به جـمـالـش نـگـاه کرد باید عـلـی شناس شد و روبه ماه کرد
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
تو نـازنین دو عـالـم فـرشتـه یا بشری ستـاره ای به زمیـن، آفـتـاب یا قـمـری به خوبی همه خـوبـان روزگـار قـسـم که هر چه خوب کنم وصف تو، تو خوب تری رواق دیـده و محـراب ابـرویت گویند که هم تو کعـبۀ دل هم تو قـبلۀ نظری نماز نافلۀ شب به رؤیت تو خوش است که عـاشـقـان خـدا را ستـارۀ سـحـری به هر چمن که گذر می کنم تو سرو چمن به هر طرف که نظر افکنم تو جلوه گری چگونه وصف تو را با زبان شعر کنم که از تغّزل و از قطعه و قصیده سری تو را مـقـایـسـه با دلـبـران روا نَـبُـوَد که دلبـران جهان دیگـرند و تو دگری به لاله زار نبوّت که باغ سبز خداست تو اوّلین شجـر استیّ و آخـرین ثمری تو پیشتر ز رسولان رسول حق بودی تو تا خـداست خـدا همچـنان پیـامبری منم که با تو و پیوسته از تو بی خبرم تویی که از دل «میثم» هماره با خـبری
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای آفـتـابِ چـهـرۀ تـو رشـکِ آفـتـاب داری به رخ ز نـور الهی همی نقاب ای ماورای عقل بشر قـدر و شأن تو ای در مقام و مرتبه،"لولاک" را خطاب نـور تجـلّـیات خـدایی به ساق عـرش ای آمـده ز چـشـمۀ افـلاک، دُرّ نـاب حـقّـا وسـاطت تو شده وحـی را دلیل قطعاً وجود تو شده مظروفِ این کتاب ای وسـعـت وجـود تـو آیـیـنـۀ جـمـال هرچه به جز جلال الهیت چون سراب شأن تو در "دَنیٰ فَـتَدَلّیٰ فَـقٰابَ قَـوْس" از چشم عارفان دو عالم ربوده خواب تو آمدی و کاخ شهان گشت زیر و رو افتاد، ولوله به دل و جان شیخ و شاب قبل ازتو بوی خوش نشنیدی کسی به دهر آوردی از جنان به جهان،عطر مشک ناب فـردا کـز آفـتاب جـزا نیـست مـأمنـی لطف تو می شود به سر امّتت سحاب همچون علی که گفته "عَبیـدِ محمّدم" ما از دو عالم عـشق تو کردیم انتخاب با هر نبی اگر چه نهان بود مرتضی بهـر تو کرد جـلـوه خـدا، با ابـوتراب بیست وسه سال از لب تو امّتت شنید راه علیست راه "مَعَ الحَق ّ" ره ثـواب
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای حق نـیـافـریـده کـسی را مـثـال تو خورشید جلوه ایست ز نـور جـمال تو ای محـرم حـریـم خـداونـد ذو الجلال ای عقل مانده مات ز جاه و جـلال تو هـرجـا به آیـه آیـه قـرآن کـه بـنـگـرم گفته خـدا سخـن ز خُـلـق و کـمـال تو ای برگـزیـده ای که تـویی خـتـم انـبـیا وین افـتخـار داده به تو ذو الجـلال تو امشب به وادی دل من شور محشر است سـرد است آن دلی که ندارد خـیال تو ای کـعـبـۀ امـیـد همه در نـمـاز عشق محراب ماست ابروی همچون هلال تو دامان اهل بیت تو حـبل المتـین ماست دسـت تــوسّــل مـن و دامــان آل تــو مـن کـیـستـم غـلام غـلامـان کـوی تو ای کـاش پا نـهـد به سـر من بـلال تو هرکس گشود لب چو وفایی به مدح تو یک نکته هم نگفت سخن از وصال تو
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
اى خـواجـه عالم همه عـالم به فـدایت چون كرده خـدا، خلـقت عالم ز برایت ذات تو بود عـلّـت و عالم همه معلول در حـقّ تو لـولاك از آن گـفته خدایت شد خـتم رسالت به تو این جـامه زیبا خـیّـاط ازل دوخـتـه بـر قــدّ رسـایـت در روز جـزا جـمـلـه رسـولان مكـرّم از آدم و عـیسى همه در تحـت لـوایت هنگام سخا چون به عطا دست گشائى صد حاتم طائى شده درویش و گدایت مردم هـمه مشتـاق به فـردوس بـرینند فـردوس برین تا شده مـشـتـاق لـقـایت راضى به رضا گشتى و صابر به مصائب تا صبر و رضا مات شد از صبر و رضایت
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
خلقِ جـهـان محو نـور روى محـمد شـیـفـتــۀ سـیــرت نـكــوى مـحـمــد دیـده گـرش صد هـزار بار بـبـیـنـد سیر نـخـواهـد شدن ز روى محـمد نیست مهى در فلك به نـور جمالش نیست گلى در چمن به بوى محمد سـلسلـۀ كـائـنـات و رشـتـۀ هـسـتى بسته سراسـر به تـار موى محـمـد خـوى مـحـمد شعار ساز كه خویى نیست پسنـدیـده تر ز خـوى محـمـد ره نـبـرد سـوى شـاهـراه حـقـیـقـت تا نـبـرد ره كسى به سـوى محـمـد هیچ دلى خـالى از محـبّت او نیست پر شده عـالـم ز گـفـتـگـوى محـمـد زنـده شود از نـسیـم صبح وصالش هـر كـه بـمـیـرد در آرزوى محـمـد صبح قیامت كه سر ز خـاك برآرد دل رود اول به جـستـجـوى محـمـد یا رب در روز رستخـیـز، مریزان آبــروى مــا بــه آبـــروى مــحــمـد خوشه نچینى«رسا»ز خرمن فیضش تا ننهى سـر به خـاك كوى محـمـد
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
نـام احـد کـه نـام خـداونـد سـرمـد است میمی بر آن اضافه شده، اسم احمد است آدم کـه گشت توبـه او نـزد حـق قـبـول از فیـض«یا حمـیـدُ بحق محمـد» است بـا دیـدن جــمـال تـو خــوبـان دهـر را در دل امیـد بـاغ جـنـان داشتن بد است دست تو ظرف رحمت بی انتهای هوست هرچه خدا به خلق ببخشد، از این ید است مقصود باغ و لاله و حور و قصور نیست اهـل بهشت را سر کوی تو مقصد است پیش از هبـوط آدم و حـوا بـه خط نور دست خـدا نـوشت: مـحـمّـد مؤیـد است ذکـر خـدا و ذکـر ملک تـا قـیـام حشر پـیـوستـه بر شمـا صلـوات مجـدد است بـر سـر در بهشت و جهـنـم نـوشتـه اند بغض تو نار و مهر تو خُلد مُخَلّد است تـفـسـیـر یـک حدیـث ز مـیـم دهـان تو بالله نـیـاز مـن به هـزاران مجـلّـد است گـفـتـم بــه بــزم قـرب الـهـی قـدم نـهـم دیـدم که نغمه صلواتت خوش آمد است
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
چـشم تو را اگر چه خـمار آفریدهاند آمیـزه ای ز شور و شـرار آفریدهاند از سرخی لبـان تو ای خـون آتـشین نـار آفــریــدهانـد انــار آفــریــدهانــد یک قطره بوی زلف ترت را چکاندهاند در عـطردان ذوق و بهـار آفریدهاند زندانی است روی تو در بند موی تو ماهـی اسـیـر در شب تـار آفـریدهاند مانند تو که پـاک تـریـنی فـقـط یکی مـانـنـد مـا هـزار هــزار آفـریـدهانـد دستم نمیرسد به تو ای باغ دور دست از بس حصار پشت حـصار آفریدهاند این است نسبت تو و این روزگار یأس: آیـیــنـهای مـیـان غــبـار آفـریـدهانـد
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بر سر كـوى تـو هــر كـه راه نـدارد واى بـه حـالـش كـه داد خـواه نـدارد نام تو نـازم كـه در صحـیــفـۀ هستى فـاصلـه جـــز(میـــم)؛ بــا الـه نـدارد خواند احد (احـمد)ت؛از آنكه به عالم غیر تو كس ایـن مـقــام و جـاه ندارد بس كه بلند است قاف قدر تو؛اى جان چـرخ؛ بــر آن پـایـگـاه؛ راه نـــدارد خـتــم بـه نــام تو شد رسـالـت و دنیا بـعـد تو جـز عـتـرتـت پـنــاه نـــدارد بعـد تــو غیــر از دوازده وصـى تـو عـــالـــم اســـلام؛ پـــادشـــاه نـــدارد درس عفـاف از بشـر ز فـاطمه گیرد روز جــــزا نـــامـــه ســیــاه نـــدارد روشـنـى طـلـعـت حسیـن و حسن را نــیـــر تــابـــان و نـــور مـــاه نـدارد لـــرزد و ریـزد بنـــاى گنــبد گـیـتـى دسـت ولایـــت گـــرش نـگــاه نـدارد كـیـست كه چـون از پـس مباهـله آیـد جـــز علـــى و آل او سپـــاه نــدارد؟ جز در احـسان مهـدى تــو بـه عـالـم امـــت پـاكــت پـــنــاهـــگــاه نـــدارد جز به تو گوید خدا درود به وصفت؟ گر شكـند ســـر؛ قـــلم؛ گــنـــاه ندارد شیوه «مـردانى» است مدحتت امروز پـیـش تـو فـردا؛ جـز این گـواه ندارد
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست در آســمـان دلـبــری و آسـتـان عـشـق نـور جـمـال دلـبـر ما را مـثـال نیـست هر دم چو مهر نـور فـشاند به خـاطرم تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نیست با نام احـمـد است که دل زنده می شود دل را بیازمای که کاری محـال نیست ای آفتاب حق که تویی خـتـم مرسـلـین با روشنیّ روی تو، بـدر وهلال نیست حد کـمـال و حکـمت و انـوار معـرفت تنها تویی و غـیـر تو حـدّ کـمـال نیست تا تو شـفـیع خلـقی و دریـای رحـمـتـی امید عـفـو هست و نـشـان وبـال نیست در صحنه حیات و به طومـار کائـنات آیـین پـاک منـجـی ما را هـمـال نیـست مـا عـاشـقـان و پــیـرو راه مـحــمـدیـم بهتر ازین طریقت و راه و روال نیست
: امتیاز
|